لذات نماند و المها


شادی گذرد جو برق و غمها

غمناک مباش ازآن و زین خوش


چون هردو رود سوی عدمها

هر حادثهٔ که برسرآید


هم سوی عدم کشد قدمها

هر پسریر است عسر در پی


هر عسریرا ز پی کرمها

آخر همه خواب با خیالیست


الا بنوشتهٔ قلمها

کز بهر جزای زشت و نیکو


ماند بصحیفها رقمها

لذات نماند و بماند


از پیروی هوا ندمها

هر محنت و هر بلا که بینی


کفاره شمار بر ستمها

اندوه چو ما حی گناهست


خوشتر که در آن کشیم دمها

آن کن که بعاقبت بود خیر


فیض است و امید بر کرمها